میخوام از امروز یه جدول ساده درست کنم و همه خرج هایی که می کنم رو توش بنویسم. واقعا لازمه.اینجوری ناخود آگاه خیلی از خرج های غیر ضروری از زندگی آدم حذف میشه.
امروز با یه حساب کتاب ساده فهمیدم چقدر از دخل و خرج خودم بی اطلاعم. وقتی نگاه میکنم بجز چند مورد خیلی محدود هیچ خرج یا خرید گران قیمتی نداشتم. ولی وقتی نسبت حقوق دریافتیم و پولی که ذخیره کردم رو حساب میکنم، متوجه میشم که خیلی ولخرجم، خیلی 😐
معلومه همش هم خرج های خورده خورده بوده که اینجوری جمع شده و خودی نشون داده. احساس بدی نسبت به خودم پیدا کردم. دوست دارم بتونم روی مسائل مالی لااقل خودم کنترل داشته باشم.
پ.ن. خداییش نمیفهمم همکارای مرد بیچاره متاهل من که تازه بچه هم دارن چجوری با حقوقی که اندازه من و گاهی اوقات کمتره زندگیشون رو میچرخونن؟
پ.ن.2. امروز 16000 تومن خرج کردم، در حالیکه به نظر خودم چیز خاصی نخریدم!
Archive for ژوئیه 2008
جدول دخل و خرج
Posted in من, tagged ولخرج, خرج, دخل on ژوئیه 17, 2008| Leave a Comment »
شاهرخ و سميه
Posted in عمومي, tagged جنايت, سميه, شاهرخ on ژوئیه 15, 2008| 8 Comments »
امروز يهو ياد شاهرخ و سميه افتادم. يادتونه؟ فكر كنم اون موقع راهنمايي بودم. همون سميه 16 ساله اي كه خواهر و برادرش رو به دليلي كه آخرش نمهميدم چيه كشته بود. شاهرخ هم دوست پسرش بود.
چقدر زود از خاطرها رفتن. اون موقع چقدر سر و صدا به پا كرد. همه جا صحبت از اونا بود.مردم چقدر از يك جنايت خانوادگي تعجب كرده بودن. مگه ميشه كسي خواهر و برادر خودش رو بكشه؟؟ نميدونستن چندسال بعد چقدر از اين جور جنايت ها خواهند ديد و شنيد…
نمي دونم چي به سرشون اومد. اعدام شدن؟ پدر و مادر بيچاره رضايت دادن؟ اگر اعدام شده باشن الان در چه حالن؟ اگه زنده باشن چطور؟
هنوز هم بعد از اين همه مدت نفهميدم چه نيرويي در وجود اين دختر بوده كه تونسته اين كار رو بكنه، واقعا چطور تونست؟
واقعا درسته که میگن باید قدر چیزای کوچیکی هم که داری بدونی، من تا خرداد 86 این امکان رو داشتم هر رنگی دوست دارم، لباس بپوشم. مانتوی سفید، آبی، قرمز، روسری رنگی، گل گلی…
الان چی؟ باید فکر کنم اگر مانتوی آبی نفتی بپوشم ایراد داره؟ این جورابم یه خورده نازکه ایراد داره؟ مانتویی که 4 تا جیب داره ایراد داره؟ مانتوی که جیب نداره ایراد داره؟ مقنعه ام گشاده ایراد داره؟شلوار جین ایراد داره؟ آرایش دیشبم از بیخ و بن پاک نشده، ایراد داره؟کیف رنگ روشن چی؟ لباس کتون چی؟…
هر وقت میرم 7 تیر برای خرید مانتو، واقعا تموم میشم، هم از لحاظ روحی، هم جسمی 😐
این دو عکس
Posted in من, ایران, tagged تفاوت, شباهت, عکس on ژوئیه 12, 2008| 1 Comment »
این دو عکسم را کنار هم گذاشته ام و نگاهشون میکنم. هر دو از صورتم .
اگه کسی اولی رو به هر غریبه نشون بده، میگه وای فوق العاده است، چقدر خوشگل و احتمالا دیگه ول کن معامله نیست.
اگه کسی دومی را هر غریبه نشون بده، نگاهی میندازه، لبهاش رو به هم فشار میده، چینی به پیشانی میندازه، ولی ترجیح میده حرفی نزنه و احتمالا فرار را بر قرار ترجیح میده .
هر دو تاشون عکس من هستن و خیلی به هم شباهت دارن.
نامگذاری
Posted in عمومي, tagged قیصر امین پور, میدان, نامگذاری, شهرداری on ژوئیه 12, 2008| 1 Comment »
میدون کوچیکی هست بین میدون سرو و کاج در سعادت آباد. همون جایی که شیرینی فروشی لادن هست. تا اون جایی که من یادمه این میدون اسمی نداشت. شهرداری انگار اصلا موجودیت این میدون رو فراموش کرده بود.
از اون جاییکه این میدون خیلی نزدیک خونه داییمه، همیشه برای آدرس دادن خونه شون به دیگران یا به آژانس یا…مشکل داشتیم.
دیروز که به خونه داییم میرفتم، یه دفعه دیدم تابلوی مخصوص اسم میدون وسط اون نصب شده، کنجکاو شدم ببینم بعد از این همه مدت بالاخره چه اسمی برای براش انتخاب کردن، رفتم جلو و تابلو رو خوندم : «میدان قیصر امین پور»
من مهم هستم
Posted in عمومي, tagged مهم, مضحک, مغرور on ژوئیه 8, 2008| 2 Comments »
همه میگن از آدم هایی که ژست آدم های مهم رو میگیرند، بیزاریم. منم همین طور. کسایی که خودشون میدونن هیچی بارشون نیست، ولی برای کسب منافع و ژست و اینا… ادای آدم های مهم و همه چیز فهم و با کمالات رو در میارن و جالبه که خیلیا گول ظاهرشون رو میخورن.
ولی به نظر من غیر قابل تحمل تر از دسته اول اونایی هستن که هیچی بارشون نیست، ولی واقعا فکر میکنن خیلی میفهمن و میتونن راجع به چیزایی که اندازه چغندر هم از اونا نمیفهمن نظر بدن. واقعا هم فکر میکنن حق باهاشونه.
اینا شاید به اندازه دسته اول بد نباشن، ولی خیلی از دسته اول مضر ترن.
چقدر سر و کله زدن باهاشون سخته خدا…
دلارام
Posted in عمومي, tagged کودک on ژوئیه 7, 2008| 1 Comment »
دلارام پاهاشو به زمین میکوبه و جیغ میکشه، میخواد خونه ما بمونه. هر چی بهش میگیم هر کسی باید بره خونه خودش حالیش نیست.
حق داره، هنوز این شانس رو داره که کودک باشه، کودک شادی که فکر میکنه میتونیم همه چیز رو در دنیا طبق خواسته خودمون داشته باشیم.
گردش دسته جمعي
Posted in Uncategorized, tagged گردش, طبیعت on ژوئیه 6, 2008| Leave a Comment »
رفتن يك گردش دسته جمعي در طبيعت، ديدن مناظر بديع، شنيدن صداي آب، گفتن و خنديدن و رقصيدن، خوردن كباب ذغالي اصل خيلي ميتونه براي يك عدد روحيه بغض گرفته مفيد باشه.
من دیوونه ام که نگران نیستم؟
Posted in عمومي, tagged کار, اداره, تعدیل نیرو on ژوئیه 3, 2008| 1 Comment »
اگر اوضاع توی محل کارتون خیلی خراب باشه و همه چی به هم ریخته باشه و تمام مدیران عوض شده باشن و بخوان یه تعدیل نیرو حسابی بکنن و همه خیلی نگران آینده شغلیشون باشن و همش بخوان سر در بیارن که چی میشه و اینا…بعد تو اصلا برات مهم نباشه که خودت چی میشی یا سازمان چی میشه و تازه بدت هم نیاد که عذرتو بخوان…حتما عقلت رو از دست دادی. آره؟
چطور از خيابان رد ميشم
Posted in عمومي, tagged خيابون, خيابان, راننده, رد شدن on ژوئیه 2, 2008| Leave a Comment »
حتما براتون پيش آمده كه از بخواين از يك خيابون شلوغ رد بشيد (البته خيابون ها نه بزرگراه!)، ولي هر چي صبر مي كنيد هيچ ماشيني يك لحظه ترمز نميكنه كه رد بشين. مخصوصا اگر پير نباشي كه ديگه هيچي. واقعا اين مشكل يه مدت براي من معضل شده بود، چون من كلا از خيابون هاي زيادي رد ميشم :دي
من تازگيا يه راه حل خوب براي اين معضل اجتماعي پيدا كردم كه تقريبا صد در صد جواب ميده! اونم اينه:
مستقيم به چشماي راننده مورد نظر خيره بشيد، اگر هم عينك آفتابي داريد اونو برداريد،لازم هم نيست لبخند بزنيد يا اخم كنيد يا هيچ حالت ديگه. فقط مستقيم نگاه كنيد.مطمئن باشيد كه اونم به شما نگاه ميكنه و بعد ترمز ميكنه و شما راحت ميتونيد از خيابون رد بشين.
امتحان كنيد، جواب ميده 🙂